به دست می گیرم دوباره همدم شب های بی تابیم را
یکی هست که هرشب مرا به یاد انروز جدایی می اندازد
یکی هست در کلبه ی بی کسی های قلبم که چشمان تارم را خیس می کند
همان روز بود
روزی که همین حوالی در انبوه دلتنگی ها رهایم کرد
همین روز و همین حوالی بود که غرور و اشک چشمان اجازه ی رفتن با او را به من نداد
رفت و من ماندن و دریایی که جامانده بود از او به یادگاری برای چشمانم
خدا می داند
خدا می داند چه زجری کشیدم و چه دردی را تحمل کردم تا نگاه مهربانش نکند به دیوانگی های من دل واپس شود
دوباره قلم را به دستانم می گیریم و با اشکم از انروز سرد می نویسم
اشک هایم را بر کاغذ لمس می کنم
همانگونه که روحم از دوری او می ازرد صفحه کاغذ هم با روح درگیرمن همدردی می کند
می ترسم
ترسیدم مبادا اگر غم نگاهم را دریابد و بدانند چرا اینگونه بی تابم ....
ترسیدم وقتی می میرم دیگر چشمانش را نبینم
ترسیدم مبادا راز چشمانم چشمانش را از من بگیرد
بی خبر ازاینکه این رفتن بازگشتی ندارد
حتی حالا که دیگر ثانیه شمار ساعت مرا به لحظه و لحظه ی مرگ نزدیک می کند
یک روز همین جا ..........
یکی هست تو قلبم
که هرشب واسه اون می نویسم
314506 بازدید
55 بازدید امروز
211 بازدید دیروز
406 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian