دوستت خدا
امروز صبح هنگامی که توبیدار شدی من تورادیدم وامیدوار بودم
که بامن صحبت کنی .
حتی اگر فقط چند کلمه باشد
نظرم رابپرسی .یابخاطر چیز هائی که روز قبل برایت اتفاق افتاده بود تشکر کنی .
اما متوجه شدم که تو به شدت مشغول هستی
تالباس مناسبی برای پوشیدن پیداکنی .آماده شوی وسرکار بروی
من همچنان امیدواربودم .
چون می دانستم حین انجام کارها
چنددقیقه ای فرصت خواهی داشت تابه من سلام کنی .
اماتوبیش ازاندازه مشغول بودی
من آسمان راروشن کردم
وآن رابارنگهای زیبا وصدای زیبای پرندگان پرکردم
تاشاید تومتوجه من بشوی .
اما تو به آنها توجه نکردی
هنگامی که به سرکارمی رفتی تورادیدم وباشکیبائی تمام روز راصبر کردم
باآن همه فعالیتی که داشتی
من تصور کردم که تومشغول ترازآن هستی
که به من چیزی بگوئی
درراه برگشت متوجه خستگی تو شدم
وخواستم باران برتوببارانم
تافشاروخستگی راازتوبگیرم .
من خواستم به تومحبت کنم تا به من فکر کنی
اما توعصبانی شدی ومرا لعنت کردی
من واقعا آرزو میکردم تو بامن صحبت کنی .......
هنوز فرصت کافی وجود داشت .
بعداهنگامی که تلویزیون راروشن کردی
من صبورانه انتظار کشیدم تا تلویزیون تماشا کنی وشام بخوری
اما توباز هم فراموش کردی با من صحبت کنی .
من متوجه شدم که تو خسته ای ونیاز به آرامش داری .
پس آسمان روشن راتاریک کردم .
اما من تورا درتاریکی رها نکردم
وآن تاریکی رابا نور کوچکی دگرگون کردم .
واقعا زیبا بود اما تومجذوب آن نشدی .
موقع خواب بعد ازاینکه به خانواده ات شب بخیر گفتی .
من فکر کردم که تو کاملا ازپادرآمده ای .
ومن باموزیک خواب توراهمراهی کردم .
حیوانات شب من کارشان راخیلی خوب انجام دادند
مشکلی نیست .
چون شاید تو متوجه نشدی که من همیشه برای تو آنجا هستم .
صبر من بیش ازآن چیزی است که بتوانی تصور کنی .
من دوست دارم به تو هم یاد بدهم که چگونه با دیگران صبور باشی .
من آنقدر تورادوست دارم که برای یک دعا هرروز صبر می کنم .
چشم اندازی که ایجاد کردم فقط برای توست ......
بسیار خوب توباز هم ازخواب برخواهی خاست
ومن باز هم بدون هیچ منظوری امیدوارم که تو روز خوبی داشته باشی
دوستت خدا
دوشنبه 9 آبان 1390 - 10:22:00 PM