اي مسافر! اي جدا ناشدني!
گامت را آرام تر بردار و از برم آرام تر بگذر تا به کام دل ببينمت
بگذار از اشک سرخ ، گذرگاهت را چراغان کنم
آه که نميداني سفرت روح مرا به دو نيم مي کند
وشگفتا که زيستن با نيمي از روح تن را مي فرساید
بگذار بدرقه کنم واپسين لبخندت را و آخرين نگاه فريبنده ات را
مسافر من! آنگاه که مي روي کمي هم واپس نگر باش
با من سخني بگو و مگذار يکباره از پا در افتم
فراق صاعقه وار را بر نمي تابم
جدايي را لحظه لحظه به من بياموز و آرام تر بگذر
وداع ، طوفان مي آفريند ...
اگر فرياد رعد را در طوفان وداع نمي شنوي ، باران هنگام طوفان را که مي بيني ؟!
آري باران اشک بي طاقتم را که مي نگری؟
من چه کنم ؟ تو پرواز مي کني و من پايم به زمين بسته است
اي پرنده! دست خدا به همراهت
اما نمي داني ، نمي داني که بي تو به جاي خون اشک در رگهايم جاريست
از خود تهي شده ام و نمي دانم تا باز گردي مرا خواهي ديد ؟؟؟
313716 بازدید
1 بازدید امروز
109 بازدید دیروز
184 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian