با یکی دست لرزان فکندم
بسته نامه ها را به پایش
تا بدست خود آن را بسوزد
شمعی افروختم از برایش
خشمگین در کنارش نشستم
او چو پرخاش و بیتابی ام دید
لب فرو بست و آن بسته برداشت
با شتابی فراوان گشودش
چون زبیتابی من خبر داشت
نامه ها را روی زمین ریخت
دید چون آن همه سردی از من
تیره شد روی تابنده او
شد نگاهش پر از پرسش و بیم
بر لبش خشک شد خنده او
اشکی افتاد و آن خنده را شست
اشک ریزان زهر نامه میخواند
جمله ای چند و میسوخت آنرا
من بر او چون پلنگی غضبناک
دوخته چشم آتشفشان را
با نگاهی پر از خشم و کینه
چشمش از اشک لبریز می شد
لیکن از گریه پرهیز میکرد
گاهی از خواندن نامه خویش
خنده ای حسرت آمیز میکرد
درد می ریخت از خنده او
شعله ور شد همه نامه هایش
من بر آن شعله ها گشته خیره
می گذشت از سر دردناکم
فکرهایی غم انگیز و تیره
عشق من بود اینها که می سوخت
سوخت چون آخرین نامه ، گردید
خیره چشمش بخاکستر او
تکیه بر دست خود داد سر را
بسته شد چشم افسونگر او
قطره اشکی ز مژگانش آویخت
طاقتم چون سر آمد گرفتم
باده ای تلخ چون زندگانی
تا بنوشم بناکامی دل
یا به بدرود عشق و جوانی
اشک و خون بود در شیشه من
چون تهی گشت جام من از می
سر نهادم بپایش زمستی
در پناه می آسوده گشتم
از همه ماجراهای هستی
ساعتی مست و مدهوش ماندم
چون بخویش آمدم دیدم او نیست
من پریشان و تنها و رنجور
خستگی بود و تنهایی و درد
مرغ شب ناله میکرد از دور
شمع ، غمناک و آهسته میسوخت
شعله ای بود باقی از آن شمع
زرد چون آخرین نور خورشید
پشت آن شعله زرد و لرزان
چشم گریان او می درخشید
محو شد چون بسویش دویدم
گِرد آن شعله خاکستری سرد
مانده باقی از آن نامه ها بود
نامه هایی که نزد من از او
آخرین یادگار وفا بود
یادگاری که بر باد دادم
زآن همه نامه ی رفته بر باد
پاره کوچکی بر زمین بود
روی آن پاره این جمله خواندم
جان شیرین وفایت همین بود؟!
لحظه دیگر او نیز میسوخت ...
313827 بازدید
112 بازدید امروز
109 بازدید دیروز
295 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian