×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

ردپاي آب

× در مهربانی همچون باران باش که در ترنمش علف هرز و گل سرخ یکی است. / ساده از کسی نگذر شاید این آخرین باری باشه که لایق دوست داشتنی.... / هرگز از کسی که همیشه با من موافق بود چیزی یاد نگرفتم / نمیدانم چرا اینگونه هست وقتی نگاه عاشق کسی به توست میبینی اما دلت بسته به مهر دیگریست بی اعتنا میگذری و عاشقانه به کسی مینگری که دلش پیش دیگریست / چقدر سخت است منتظر کسی باشی که هیچوقت فکر آمدن نیست / گرمترین بوسه هایت را نصیب کسی کن که در سردترین لحظه ها به ‏یاد توست
×

آدرس وبلاگ من

nieisham.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/niive

دختر آفتاب تولدت مبارک

هنوز بیدارم وتنهاییم را سیاهه می کنم ...هیچ رمقی نمانده ومی دانم که خواب از سرم پریده ...اما همچنان به دیواری که سالهای تنهایی همرازم شده است ، ذل زده ام ...

آرام آرام وپاورچین پاورچین چشمانش را مرور کردم  وموهایش را با دستان خسته ام نوازش نمودم...از خواب پرید ونگاهم کرد ...زوزه نگاهش را می شناختم ، بارها از دور دست صدایش را شنیده ام.

آری خودش بود ، جوابم را داد وآرام نشست، ابروان کمانی اش را دید می زدم وگهگاهی بر رقص چشمانش سرود حضور می خواندم، کاش می شد از مژه هایش نقاشی کشید وبر تارک قلب شکسته شب شکن تلی از بوم نقاشی بایگانی نمود.از دیار شمال عشق بود ..تنهایی لبخندش بود وآرزویش آساییدن در بستر رهایی .

می دانی غریبه صبحدم را به انتظار نشسته ام تا چشمان دختری از جنس افتاب را نظاره کنم و بر بلندای بامی به ارتفاع ابروان ماه ندا سردهم که زندگی را زیر سایه گلی از بوستان شمال عشق آموخته ام و می نویسم خاطرات چشمان دختر منتظر را ... .

امشب بغضم شکسته شد ولبانم زمزمه وجود سر دادند وبه زودی خواهم نوشت که سکوت را به غل وزنجیر کشیده ام تا دیگر تنهایی به باد تمسخرم نگیرد .

آهای غریبه باور کن خوابم نمی برد ، پنجره را به تماشا نشسته ام ...دختری لالایی وجود می خواند ومن شانه هایم را می لرزانم تا اشکهایم گونه های به یغما رفته ام را سیراب کند .

غریبه هرشب همدم تنهایی هایم رفتگر شهرداری بود ...وچه خوب جارو می زد دل چرکین آسفالت سیاه را ...وامشب کسی را پیدا کرده ام که غبار قلبم را جارو زد ونور انتظار به گودی چشمان خیسم بخشید 

خاطرات خیسم را بر می دارم وبر دستان دخترکی معصوم آویزان می کنم تا روزی بیرق  تنهایی ام را بر بام ابروانش به احتزاز در اورم

بیست و دوسالگی دخترک را با چشمان خود دیدم ، آرام پنجره قلبش را مفتوح نمودم وبا دستان لرزان وپینه بسته ام ...نگارش نمودم تولدت مبارک ، نگاه خسته وخواب آلودش را به من انداخت وگفت:

همیشه این را به یاد داشته باش که(( امروز شوق فردا داریم وحسرت دیروز ، اما امروز زیباتر از دیروز...وفردا امروز را در می یابیم که فردای دیروز ، دیروز فرداست))

خوابم تمام شد وستاره دستی تکان داد وبه آسمان رفت ...ولی هر شب پشت پنجره انتظار سوسو زدنهایش را به انتظار می نشینم ...

وتنها ویکرنگ فریاد بر می اورم ..

جمعه 25 آذر 1390 - 11:13:32 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


امشب به تو ميگويم


انتظار


همدل و همزبان


بهترينم


گل آفتابگردان


بدان و بمان


روزجمعه


باتوسخن ميگويم


دوباره


يكي هست


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

313616 بازدید

10 بازدید امروز

11 بازدید دیروز

110 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements