سرک میکشم توی اتاق میبینمت که نشسته ای روی تخت و حرف می زنی و یک چیزهایی روی یک برگه ای می نویسی... فکر می کنم که سهم من از داشتن تو همین؟
سهم من از داشتن تو همین دیدارهای کوتاهِه؟
که سهم من و تو از تمام محبت جاری میانمان همین؟که من دلتنگ تو میشوم... من حتا تو که توی اتاق مینشینی پای تلفن دلتنگت میشوم... که من حتا چشم هات را که نمی بینم که پشتت به من است دلتنگت میشوم... که من بیچاره داشتنت می شوم وقتی خودِ تمامیت خواهِ همیشه ام را میبینم که قانع نمی شد. که من ِ انحصارطلب باید نگاه کنمت که نیستی که من همان جا ولو شوم کنار در سرم را بگیرم توی دست هام... تماشا کنم موهات را...تنت را... سرشانه هات را... پاهات را ... آن جای زخم هنوز روی دستت را...که اشک هام قل بخورند پایین که من آدم گند زدن به لحظه ها که نیستم اما دلم میخواهد بیایم قورتت دهم ,که حل شوی تووی من..
سرت را برمی گردانی بی هوا..که چشم هات..که لب هات..که یکهو اخمت در هم میرود..که اشاره ام کنی..که دست هات را دراز کنی..بلند شوم..قد بکشم ..بگیرم دست هات را بکشانی ام کنارِ خودت تکیه به خودت..که جمله هات با آدم آنور خط تمام نمیشود اما دست هات دلتنگی هام را پاک میکنند..
313929 بازدید
214 بازدید امروز
109 بازدید دیروز
397 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian