وقتي كه دلتنگي
چقدر دلم میخواست وقتی دلت گرفته است .وقتی دلتنگی. وقتی از همه چی کلافه ای بیای سراغ من و همه عقده هاتو سر من خالی کنی ولی مثل الان اینجور ساکت و خاموش نباشی.
دلم میخواد سرم داد بزنی و تقصیر همه بدی های عالم و بندازی گردن من ولی اینجوری مثل سنگ ساکت نباشی.
من میدونم چرا تازگیها نگاهتو ازم میدزدی چون خوب میدونی من از چشات همه چیو خوب میفهمم نمیخوای باورم بشه که دوستم نداری ولی آخه چرا؟
...
مگه من و تو تعارف داریم ؟باور کن همه چی برای من مثل روزهای اوله .هیچی عوض نشده جز تو.
نگو عوض نشدی. هنوز یادم نرفته وقتی نگام میکردی گرمی محبت از چشات میریخت بیرون و من همه اونا رو جمع میکردم تو دل خودم. اما حالا وقتی ربروم وامیستی اون عینک سیاه آفتابی رو حتی تو سایه هم بر نمیداری تا مبادا از سردی نگاهت دلم یخ بزنه.
اما یه چیزی رو نمیدونی و اون اینه که تو اگه چشماتو پشت هر چی هم پنهون کنی من نگاهتو میخونم.
دیگه لازم نیست خودتو عذاب بدی.هیچی برای پنهون کردن نمونده .من میدونم ...........
تو با این پیله تنهایی که دور خودت تنیدی منو داغون کردی. هنوزم دلم میخواد از ته دل داد بزنم آخه بیرحم دیگه چرا چشماتو پنهون میکنی. باشه من قبول دارم اون چشا مال من نیست دیگه ولی جون هر کی دوست داری نگاهتو ازم نگیر.
دوشنبه 25 مهر 1390 - 10:45:36 PM