سلام خدا...
میدانم تو نیز میخوانی،
میخواهم برایت بنویسم:
باورت میشود؛ دیشب دوباره دلم برای خودم تنگ شد!
دوباره به یاد آوردم که چقدر دنیای کوچکی دارم.
دوباره یادم آمد که چقدر تنهایم و شعله ی وجودم بی رمق
دوباره انگار آسمان بروی سرم آوار شد...
دوباره به یاد تمامی خستگی هایم افتادم..
دوباره دلم گرفت و سکوت بی هم نفسی تمامی وجودم را احاطه کرد
دوباره ترسیدم...
دوباره غروب کردم، بدون آنکه کسی نظاره گرم باشد.
...
خدای مهربان خودت که بهتر میدانی!
خودت که بهتر میدانی، من همیشه در کنار همه بودم و برای همه دلتنگی کردم،
با خنده هایشان شکفتم و با گریه هایشان شکستم
در بهارشان گل بودم و در خزانشان صبور و مهربان،
در نبودشان ساکت و در حضورشان یک عالمه شور و نشاط...
خودت که بهتر میدانی!
من همیشه میشنوم، من همیشه مونسم، من سنگ صبورم....
اما خدای من، چه کسی باید مرا میشنید؟
چه کسی باید همدم و غمخوار من می بود؟
خودت که بهتر میدانی من از همه بارانی ترم خدا....
احساس تنهایی و ترس عجیبی وجودم را فرا گرفته بود که.....
دوباره تو آمدی...
قربان آن قدمهایت شوم که بی صدا میایی...
ای من فدای مهربانی بی وقفه ات ای مهربان ترین مهربانان...
دوباره تو آمدی و گفتی بگو میشنوم...
313744 بازدید
29 بازدید امروز
109 بازدید دیروز
212 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian